قاصدی از گذشته

ساخت وبلاگ
برای یک وبلاگ نویس هیچی خوشایند تر از اون کلمه قرمز رنگ نیست..مخصوصا اگه منتظر پیام یه دوست عزیز  و مخاطب خاص باشی... قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 92 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 1:49

   امروز فرصتی پیدا شد که بازم به گذشته سری بزنم و خاطرات دوران کودکی را در ذهنم مرور کنم اما ایندفه خاطره ای نچندان دلچسب به خاطرم آمد...   حیدر یکی از لاتهای محله ما بود شاید تنها لات محله که اهل هرگونه خلافی بود یادمه همیشه سرش تراشیده بود و بازوان قطورش پر از خالکوبی قیافه ترسناکی داشت و منو یاد "جو سرخپوسته" کارتون "تام سایر" می انداخت!همیشه  یه دستمال ابریشمی دستش بود و و یه تسبیح هم دور مچ دستش پیچیده بود بود...    این آقا حیدر پسر بزرگ محبوبه خانم بود که خونشون روبروی خانه ما دوتا خانه بالاتر بود یکی دوتا برادر داشت به نام های خلیل و مجید اگه درست یادم مونده باشه پدرشونم به رحمت خدا رفته بود خانوادش خیلی خوب بودن ولی این یکی شرایطش کاملا فرق داشت و از اون چاقو کش های قهار بود. خاطره قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 78 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 1:06

    شبی از شبها خواب عجیبی دیدم...خواب دیدم یکی از اون روزهای بارانی زمان بچگیه!...از اون بارانهای سیل آسا ...آسمان تیره و تاربود و من به محله قدیم برگشته بودم...محله خودمون بود ولی انگار خونه ها فرق داشتن انگار هیچ آشنایی نبود...تو خواب میدونستم که خانه ام اینجا نیست ولی انگار باید به خونه ای میرفتم...لباسام خیس شده بود...آسمون می غرید و ابرهای تیره آسمون رو پوشونده بودن!..توی خواب یه لحظه یاد شعر باز باران با ترانه افتادم...همون حسی که وقتی خانم معلم اونو درس میداد داشتم...یه حس خیس و نمناک... در یکی از خونه ها رو زدم... خانمی در رو باز کرد انگار میشناختمش! ...تعارف کرد که برم داخل ...بدون هیچ تأملی وارد شدم ...فضای داخل خانه عین فضای خانه های دوران کودکی بود قدیمی، دنج و دوست داشتنی ...ا قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 1:06

جواب هما میر افشار به فریدون مشیری بی تو طوفان زده دشت جنونم صیدافتاده به خونم تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟ بی من از کوچه گذر کردی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتیقطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی... نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی چون در خانه ببستم، دگر از پا نشستم گوئیا زلزله آمد، گوئیا خانه فروریخت سر من بی تو من در همه شهر غریبم بی تو، کس نشنود ازاین دل بشکسته صدائی بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی تو همه بود و نبودی تو همه شعر و سرودی چه گریزی ز بر من که ز کویت نگریزم گر بمیرم ز غم دل به تو هرگز نستیزم من و یک لحظه جدایی؟ نتوانم، نتوانم بی تو من زنده نمانم قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 1:06

یادش بخیر بچگی.... همیشه فکر میکردم ننه سرما اون خرسه توی عکسه!!....واقعا دلیلشو نمیدونم!!

 

قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 1:06

تصاویر داخل کتابهای درسی قبل از انقلاب تأثیر بسیار زیادی در روحیات من داشت ..تأثیری عمیق که پس از گذشت سالها هنوزم از خاطرم نرفته و با دیدن هر کدوم احساس خاصی پیدا میکنم که نمیتونم اونو در قالب کلمات بیان کنم..گاهی احساس شادی گاهی غم و...من اسمشو معجزه تصاویر میگذارم...


برچسب‌ها: تصاویر کتابهای درسی قدیمی قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : کتابهای,قدیمیقسمت, نویسنده : koodaki-man بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 1:06

 

قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : کتابهای,قدیمیقسمت, نویسنده : koodaki-man بازدید : 103 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 1:06

....قدیمها توی دبستان حسن خطاط یه جور مسابقه رایج بود که در اون هر دو نفر از کلاس با هم مسابقه نمره میگذاشتن  و تمام نمره هایی که میگرفتن حساب می کردن و هرکسی جمع نمراتش بیشتر می شد جایزه ای که با مجموع پول هر دو نفر خریداری شده بود رو برمیداشت!!...آخ که چقدر برنده شدن و بردن جایزه توی این مسابقه ها مزه داشت !...دقیقا یادم نیست توی این مسابقه ها چند بار برنده شدم و یا باختم ولی آخرینشو یادمه که برنده شدم کلاس پنجم بودم و معلممون آقای بنکداری بود جایزه اون مسابقه هم کتاب پوست خر ار انتشارات کوروش بود...کتابش خیلی رویایی بود و من تا چند وقت پیش که دوباره دانلودش کردم و خواندمش مفاهیم کتاب رو درک نکرده بودم!!!....خب اصولا من اون موقعها بیشترعکسهای کتاب مخصوصا عکس روی جلدش خیلی توجهم رو جلب میک قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت: 15:50

امشبمیخوای بری بدون منخیسه چشای نیمه جون منحرفام نمیشه باورتچیکار کنم خدایااااااااراحت داری میریکه بشکنم عشقمبذار نگات کنم یکم شایدباهم بمونه دستای مابجون تودیگه نفس نمونده واسه ی مننرو توهم دیگه دلم رو نشکندلم جلو چشات داره میمیرهنگام نکنبذار دلم بمونه روی پاهاشفقط یذره اخه مهربون باشخدا ببین چه جوری داره میره♫♫♫♫♫♫آره تو راست میگی که بد شدمآروم میگی که جون به لب شدمامشب بمون اگه بری چیزی درست نمیشهساده نمیشه بی خبر بری عشقمبگو نمیشه بگذری از منبگو کنارمی همیشهتورو خدا ببین چه حالییم نگو که میریدلم میخواد که دستامو بگیرینرو بدون تو شکنجه میشمپیشم بموندیگه چیزی نمیگم اخریشهکسی واسم شبیه تو نمیشه یمون الهی من برات بمیرم قاصدی از گذشته...
ما را در سایت قاصدی از گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koodaki-man بازدید : 84 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت: 15:50